بازخوانی یک گفتوگو با سحر دولتشاهی | آن لحظه بازیگری یک بار برایت اتفاق میافتد! | از جمع و جاهای شلوغ فراری ام!
تاریخ انتشار: ۱۲ شهریور ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۶۱۰۲۴۵
به گزارش همشهری آنلاین، سحر دولتشاهی از آن دست بازیگرهاست که به معنی واقعی کلمه پلهپله مسیر را طی کرده. در دانشگاه ادبیات نمایشی خوانده، در تئاتر بازیگر بوده، دستیاری و مترجمی کرده، مدیر گروه بوده، در فیلم کوتاه و نیمهبلند و بلند و سریال بازی کرده، سیمرغ بلورین گرفته، از نقش دوم به اول رسیده و همینجور آرامآرام راهش را میرود و به قول خودش با کسی دعوایی ندارد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
من اولین بار تو را در نمایش خبرهایی از تهران آیت نجفی دیدم. با امیررضا کوهستانی آمدیم نمایش را دیدیم. بعدش تو با امیررضا حرف زدی و اصلا به من نگاه نکردی. این را خوب یادم هست.
سحر دولتشاهی: واقعا؟ اصلا یادم نیست که تو آمده بودی. اولین باری که تو را دیدم، یعنی خوب یادم هست، وقتی بود که فری لیسون مدیر فستیوال Kunsten festival des arts از بلژیک آمده بود ایران و میخواست چند کارگردان تئاتر را ببیند و من مترجمش بودم.
من آن موقع دستیار امیررضا کوهستانی بودم. آمدیم هتل هویزه فری لیسون را دیدیم. بعدش در بروکسل همدیگر را دیدیم. تو با نمایش آیت نجفی آمده بودی و ما با رقص روی لیوانها. یادم هست همان سال وقتی آتیلا پسیانی پیشنهاد اجرای نمایش تجربههای اخیر را در بخش جنبی جشنوارهی فجر داد و گروه اصلی نیامد، من، تو و فواد دهقانی را به کوهستانی پیشنهاد دادم.
دولتشاهی: چه عالی! اصلا نمیدانستم.
نُه روز تمرین کردیم و دو اجرا رفتیم در کارگاه نمایش در تئاتر شهر که اجرای اول آقای فرهادی آمد نمایش را دید.
دولتشاهی: بله، آقای فرهادی با ترانه علیدوستی و هدیه تهرانی آمدند. در مرحلهی پیشتولید فیلم چهارشنبهسوری بودند. تا جایی که یادم هست اجرای قبلی را دیده بودند و آمدند که بازی من را ببینند و همانجا من را برای بازی در چهارشنبهسوری انتخاب کردند.
با اینکه با چهارشنبهسوری قدم خیلی بلندی در سینما برداشتی، بعد از آن باز هم تئاتر کار کردی.
دولتشاهی: هیچوقت رابطهام با تئاتر قطع نشد. سالی یک یا دو تئاتر کار کردهام، به عنوان دستیار، مترجم و بازیگر. و عضو ثابت گروه تئاتر «بازی» بودم. خیلی با اجراها سفر رفتم و در فستیوالهای مختلف اجرا کردم.
ولی فکر میکنم با سریال مسافران خیلی شناخته شدی. بعد هم که سیمرغ گرفتی و درست و حسابی شدی یک سلبریتی! سلبریتی بودن ترسناک نیست؟
دولتشاهی: هنوز نمیدانم هستم یا نه. ولی هنوز گاهی که من را میشناسند، خیلی سورپرایز میشوم. گاهی فکر میکنم نکند این آشناست و من یادم نمیآید؟ و برای همین آمده برای سلام و علیک. مدام دنبال این هستم که یک وقت دوست یا فامیل دوری نباشد و من به جا نیاورده باشم! از طرفی هم یک بخشیاش ترسناک است.
دقیقا چه چیزش ترسناک است؟ اینکه آدمها از تو توقعاتی دارند که در حوصلهی تو نیست؟
دولتشاهی: ببین من همیشه شاگردی بودم که وقتی سر کلاس انشا میخواندم صدایم آنقدر میلرزید که چند بار باید نفس میگرفتم که بتوانم ادامه بدهم. برای همین همیشه چیزی که بازیگری را برایم جذاب و راحت میکند این است که احساس میکنم آنجا دیگر من نیستم. آنجا، جایی است که در آن احساس امنیت میکنم.
یعنی چی؟ چون از درون خودت بیرون نمیآید احساس امنیت میکنی؟
دولتشاهی: حتما که از درون خودم میآید. ولی انگار قرار نیست بابت آن تصویر و آن لحظه جواب پس بدهم. وقتی به عنوان سحر دولتشاهی در جایی حاضر میشوم، خیلی همهچیز برایم سخت میشود. تازگیها در جاهای شلوغ خیلی وحشتزده میشوم یا جلوی دوربینهای عکاسی. واقعیت این است که وقتی در جمعیت حاضر میشوم و همهی توجهات به سمت من میرود آنقدر مضطرب میشوم که این اضطراب تا دو روز در من میماند.
فکری نمیتوانی برایش بکنی؟ هیچ چارهای ندارد؟
دولتشاهی: حتما دارد. امسال سعی کردم تا جایی که میتوانم اجتناب کنم و کمتر حضور پیدا کنم. واقعیتش این است که وقتی از جمعی بیرون میآیم احساس میکنم خالی شدهام. احساس میکنم دیگر چیزی ندارم. اما بالاخره من هم دوست دارم بروم تئاتر و کار همکارهایم را ببینم. باید این را حل کنم. گاهی محبتهایی که بهم میشود در دلم مینشیند. در عین حال بعضی وقتها فکر میکنم کاش میشد واقعا کارم را میکردم و بعد در لحظه غیب میشدم و از خانه سر درمیآوردم؛ حتی فاصلهی تئاتر تا خانه را هم طی نمیکردم!
چقدر از این محبتها واقعی است؟ چقدرش از یک جور جوزدگی میآید؛ چیزی مربوط به زندگی شخصیات که خیلی ربطی به تو ندارد و اتفاقهایی است که افتاده و مردم نسبت به آن کنجکاو هستند؟
دولتشاهی: من سعی میکنم باورش کنم. اینجوری بیشتر بهم خوش میگذرد. خودت میفهمی و حسش میکنی. بعضی لحظهها هست که احساس میکنی طرف از ته دلش میگوید که فلان فیلم را دیده و خیلی دوستش دارد و تو و کارت را دوست دارد. خیلی هم میچسبد. بعضیها هم دوست دارند از حواشی وارد شوند.
تلاشی میکنی که این محبوبیت را حفظ کنی؟ یعنی خودت را مجبور میکنی که حفظش کنی؟
دولتشاهی: واقعیتش این است که از جایی فهمیدم این به قول معروف شو بیزینس قوانین خودش را دارد. تا مدتها فکر میکردم من فقط باید کارم را خوب انجام بدهم و آدم خوبی باشم. ولی نمیدانستم که خوب یا بد ضوابط و روابطی هست. تازه شروع کردم با قواعد آشنا شدن و فکر کردم باید با آنها کنار بیایم. نمیشود هر کاری که دلم میخواهد بکنم یا نکنم. تو باید به هرحال پشت فیلمت بایستی و به همین خاطر باید خیلی جاها حضور پیدا کنی. الان خیلی روزها که انرژی ندارم، حتی سعی میکنم تلفنی با کسی حرف نزنم. حسهایم خیلی رو است و خیلی وقتها اصلا در برخوردهایم سیاست ندارم. برای همین سعی میکنم دور باشم.
چیزی که من از تو یادم است، این است که تو همیشه یک کاری داشتی روی خودت انجام میدادی. مثلا همیشه دنبال یوگا بودی. یا دورهی تراپی میگذراندی. از این دورهها میگذاشتی که خب مثلا امروز روز فکر منفی نکردن است یا چیزهایی از این دست... هنوز هم این کارها را میکنی؟
دولتشاهی: هنوز هم از این بازیها با خودم دارم. به نظر خودم این اصلیترین مسیرم است. هیچوقت متوقف نشده است. همهاش دارم کارهایی میکنم. همهاش دوست دارم در خودم یک چیزهایی کشف کنم.
آخرش چی؟ میخواهی به چه برسی؟
دولتشاهی: دنبال جواب خاصی نمیگردم. تجربهی جدید برایم جذاب است. دوست دارم فکر کنم آدمی هستم که خودم را توی موارد مختلف محک میزنم. به تغییر اعتقاد دارم. و دلم میخواهد در ابعاد انسانی رشد کنم.
خودت فکر میکنی چقدر تغییر یا رشد کردی؟
دولتشاهی: فکر میکنم کردم. ماهیت من عوض نشده. شخصیتم عوض نشده. فقط یک ذره بهتر شناختمش. و یک ذره اعتقاد دارم که میشود روی چیزهایی کار کرد. ولی مطمئن نیستم چقدر نتیجه گرفتم.
آیا بازیگری شغل اصلیات است؛ آن چیزی که دوست داشتی باشی؟
دولتشاهی: بازیگری از بچگی برایم جذاب بود اما واقعیتش این است که من ادبیات نمایشی خواندهام و هنوز هم بخشی از دغدغهام نوشتن است. در دوران دانشجویی همان موقع که سر کلاس مینوشتم، از شاگردان خوب بودم، یا وقتی ترجمه میکردم. خیلی غبطه میخورم اگر همچنان برای نوشتن وقت نگذارم. نوشتن همیشه پسِ ذهن من هست. نمیدانم باید زمانش برسد یا من زمانش را برسانم! هنوز هم فکر میکنم یکی از شغلهای ایدهآلم نویسندگی است.
برای مترجمی هیچوقت برنامهای نداشتی؟
دولتشاهی: دو ترجمهی آماده به چاپ از زبان فرانسه دارم. یک ترجمهی مشترک از یک نمایشنامهی انگلیسی دارم که نصفه رها کردم. کارهای نصفهی اینجوری زیاد دارم که باید سر یک فرصتی بهشان برگردم، چون علاقهاش همچنان در من هست.
خیلی از ماها مدتها طول میکشد تا شغل اصلیمان را پیدا کنیم. تو چقدر گیج زدی تا بازیگری شد شغلت؟ چقدر بین این و آن شغل در رفتوآمد بودی؟
دولتشاهی: خیلی. من اولش مهندسی شیمی خواندم، بعد انصراف دادم و همزمان ادبیات نمایشی و مترجمی فرانسه خواندم. اما بازیگر شدم. راستش من تا مدتها موقع فرم پرکردن جلوی شغل اول مینوشتم دانشجو، بعد تا مدتها مینوشتم سینماگر. اولین باری که نوشتم بازیگر، همین تازگیها بود. هنوز هم شغلهای زیادی در جهان برای من جذاب است. مثل پزشکی یا مجموعهداری هنری. ولی واقعیتش این است که من اسم این را نمیگذارم گیج زدن. اسمش را میگذارم تجربهی زندگی. میدانم که همهی این در و آن در زدنها به شغلم ربط پیدا میکند و جایی به کارم میآید. مثلا من یک دفعه یک مطلبی برایم جالب میشود و پیاش را میگیرم. اصولا تحقیق و فضای آکادمیک را دوست دارم. دوست دارم همچنان درس بخوانم. آنلاین دورههایی را میگذرانم. مثلا تازگیها یک دورهی آنلاین theater production در دانشکدهی تئاتر مونیخ گذراندم. شاید کسی که در شغلش از من متمرکزتر باشد یا علایقش محدودتر باشد مسیرش را سریعتر طی کند.
برای من، تو منظمتر از تصوری هستی که ما از یک بازیگر داریم. بازیگرهای ما بهخصوص در سینما بیشتر خودشان را رها میکنند. ولی تو بیشتر از اینها به نظم اعتقاد داری. برنامهریزی و کنترل میکنی. نمونهاش همین گفتو گو که برای اینکه قرارمان را تنظیم کنیم چند بار به من زنگ زدی؛ کاری که من ندیدم بازیگری بکند. همیشه باید دنبال بازیگرها راه بیفتی. صد بار تلفن کنی تا بالاخره یک قرار بگذارند.
دولتشاهی: بله، به نظم و برنامهریزی اعتقاد دارم. به اینکه برنامهریزی کنم برای یادگرفتن چیزهای جدید. حالا اینکه آنها چقدر در مسیر کارم است، چقدر نیست، نمیدانم. هنوز از خودم چیزهای دیگری هم میخواهم. این جاهطلبی در من هست. آرزوهایم اینجا تمام نشده.
پس اگر به گذشته نگاه کنی تصور نمیکنی که زمانت هدر رفته؟
دولتشاهی: هدر ندادم. من آن جوری بودم که بودم. بعضی وقتها فکر میکنم بهتر بود اگر جسورتر بودم. بهتر بود اگر با اعتماد به نفس بیشتری این مسیر را شروع و طی میکردم و به خودم مطمئنتر بودم.
برای بازیات در سینما و تئاتر الگویی داری؟
دولتشاهی: فیلمهای زیادی میبینم و لحظات خوب بازی بازیگرها خیلی روی من تأثیر میگذارد. اما اینکه بخواهم آدم خاصی را دنبال کنم، نه. خیلی دربارهی بازیگرهای مورد علاقهام و برنامههای زندگیشان میخوانم. مثلا تازگی خواندم که خانم مریل استریپ وقتهایی که سر کار نیست، نمایشنامههایی را انتخاب میکند و چیزی حدود شش تا هفت ساعت جلوی آینه تمرین میکند. همیشه سؤالم بوده که بازیگرها در زمانهایی که سر کار نیستند چطوری خودشان را آماده نگه میدارند، به نتایجی هم رسیدهام. با خواندن و یوگا کردن و چیزهایی مثل اینها سعی میکنم دسترسی به احساساتم را آسانتر کنم. چند وقتی است که بیشتر به این فکر میکنم که چه میشود که تو به یک نفر احساس سمپاتی پیدا میکنی. فقط این نیست که او چقدر بازیگر خوبی است. سوای حواشی، بازیگرهایی هستند که به دل آدمها راه پیدا میکنند.
فکر میکنی دلیلش چیست؟
دولتشاهی: فکر میکنم این جنس خود آدمهاست و خیلی اکتسابی نیست.
من تصورم این است که در هنر هرچقدر خالصتر و آدمِ درستتری باشی، بازیگر بهتری هستی. مثل شکیبایی که آدم بزرگی هم بود. میگفت تکنیک را در یک ساعت میتوانی یاد بگیری، چیزی که آسان نمیشود یاد گرفت، حس است. چیزی است که از درون میآید.
دولتشاهی: بله، واقعا برمیگردد به خودت. خیلی عجیب است. نمیشود دروغ گفت. اگر صادق نباشی بالاخره رو میشود. آدمها احساسش میکنند. این همان جایی است که ماندگار میشوی یا نمیشوی. آنجاست که شکیبایی در لحظاتی از بازیاش تکاندهنده است. مال روحش است، مال خودش.
برای رسیدن به نقش چه میکنی؟
دولتشاهی: من میتوانم بگویم که در این سالها فضاهای خیلی متفاوتی را تجربه کردهام که باعث شده منعطف باشم. و بتوانم فضا را تشخیص بدهم؛ اینکه دارم با چه کارگردانی کار میکنم و در چه فضایی؟ از من چه میخواهند؟ و زبان آن فیلم و تئاتر چیست؟ میتوانم اندازهی بازیام را تشخیص بدهم و در آن اندازه راهم را پیدا کنم. تجربیات شخصی خودم را مرور میکنم. حتی اتفاقهایی را که برایم نیفتاده سعی میکنم به یک جایی از وجود خودم وصل کنم. مسیرش را پیدا کنم و این مسیر من را به آن نقش مرتبط میکند. گاهی نقش را طرف خودم میکشم و گاهی سعی میکنم من به طرفش بروم. تا مدتها با من است. بهش فکر میکنم و سعی میکنم از چشم او نگاه کنم. حتی خوابش را میبینم و میترسم.
تو هم از آن بازیگرهایی هستی که خواب میبینی پرتت کردهاند روی صحنه و تو نمیدانی کجای نمایش هستی و اصلا چه نقشی قرار است بازی کنی؟
دولتشاهی: خواب زیاد میبینم. مثلا خواب میبینم دیالوگم روی صحنه یادم نمیآید! بامزه است. به کار که نزدیک میشوم یا در پروسهی تولید که هستم، از این خوابها زیاد میبینم.
نقشی بوده که در تئاتر یا سینما دلت بخواهد بازی کنی؟
دولتشاهی: خیلی دوست دارم کاراکترهای متفاوتی بازی کنم. مثلا از بازی نقش کاستا فیوره با آن گریم سنگین و لباس در نمایش تنتن و راز قصر مونداس خیلی لذت بردم چون همیشه این کاراکتر را دوست داشتم. بازی در آن نقش برای من مثل یک جور تراپی عمل کرد. جسارتی که درش بود. همیشه در حسرت این هستم که چیز دیگری جز آنچه تا به حال بودهام از من خواسته شود. این حرفم شاید به خاطر فضای فیلمنامههایی است که در سال گذشته خواندهام؛ خیلی دلم میخواهد که حتی در ورژن کاملا هالیوودی نقش یک ورزشکاری را که قهرمان میشود، بازی کنم. نقش آدمی که از پس چیزی برمیآید. الان کاملا طرفدار پایانِ خوش هستم. طرفدار کمدیرمانتیکم. دلم میخواهد اتفاقهای خوب برای آدمها بیفتد. دلم میخواهد وقتی فیلمنامه را میخوانم حال خودم خوب باشد. بازیاش هم که میکنم حالم خوب باشد و حال خوب به آدمها بدهم. از یکسری فضاهای شبیه به زندگیای که در آن هستیم، خسته شدم. مگر چند جور متفاوت میشود آنها را بازی کرد؟ دلم میخواهد آن چیزی را بازی کنم که به خاطرش عاشق سینما شدم، اینکه جادو داشته باشد. آن تیمی که منتظری ببازند اما آخر فیلم میبرند، مثل فیلمهای دیزنی. فضای انیمیشنی مثل زوتوپیا خیلی من را درگیر میکند. این تغییر و این حال و هوای جدید، دارد برای من آرزو میشود.
هیچوقت فکر نکردی برای خودت نقشی بنویسی؟
دولتشاهی: خیلی زیاد. فکر کردم خودم باید دستبهکار شوم! همیشه سعی میکنم تا جایی که از من خواسته میشود و تا جایی که اجازه میدهند بهم، چیزهایی به نقشی که بازی میکنم اضافه کنم، ولی سوای آن، به این فکر میکنم که اصلا مسیر را برعکس بروم. آن چیزهایی را که آرزویم است، خودم بنویسم.
تا به حال اشتباه کردهای؟ بزرگترین اشتباه زندگیات؟
دولتشاهی: اشتباه زیاد کردهام. اما به خاطر اینکه ریسکپذیری بالایی ندارم، خیلی کج دار و مریز پیش رفتم. آنقدر ترس از اشتباه داشتهام که سعی کردهام اشتباه نکنم. اشتباه کردهام ولی نه اشتباهی که نتوانم خودم را ببخشم.
پس در ارزیابی کلی از وضعیتت راضی هستی؟
دولتشاهی: از خودم توقعاتی داشتهام که برآورده نشده، ولی از خودم است. مشکلی با کسی ندارم. مشکلی با اینکه فلان چیز شانس من نشد یا... ندارم. خیلی عجیب است اما بهترین اتفاقها آنجایی میافتد که من تلاش زیادی برایش نکردهام. خودشان سراغم میآیند. رویهمرفته این بحث انتخاب شدن و انتخاب کردن توی این شغل هست دیگر، ولی من فکر میکنم که خود کاراکتر آدمها مؤثر است توی اتفاقها و انتخابها.
و توی همین انتخابها تو جزو آنهایی هستی که سعی میکنی نقش خوب را انتخاب کنی. خیلی برایت فرق نمیکند که نقش اول باشی یا دوم.
دولتشاهی: بله، واقعا سعی کردم اینطوری باشد. واقعا هم یک خودخواهیهایی وجود دارد در بازیگری که من خیلی سعی میکنم حواسم را بهش جمع کنم. حتما یک تأثیراتی دارد این اندازهها و میزان دیده شدن، ولی راستش را بخواهی من درگیرش نمیشوم. چون بعضی وقتها تو توی یک سکانس هستی برای اینکه پاس گل بدهی، چه نقش اول باشی، چه دوم. فرقی نمیکند. به نظرم باید تشخیص بدهی که جایت کجاست و در هر لحظه چهکسی قرار است چقدر دیده شود.
چقدر از بیرون به خودت نگاه میکنی موقع بازیگری؟
دولتشاهی: خیلی نگاه میکردم و از این جهت داشتم ضربه هم میخوردم. ولی تمرین کردهام که کمتر این کار را بکنم. تا قبل شروع کار همهچیز را باید سنجیده و آنالیز کرده باشم. ولی توی لحظهای که دارد اتفاق میافتد برای خودم خیلی بهتر است اگر از بیرون نگاهش نکنم و توی خود لحظه باشم.
چه چیزی در حال حاضر حالت را خوب میکند؟
دولتشاهی: کار خوب. فرقی نمیکند تئاتر باشد یا فیلم. مثل اعتیاد است. آن لحظهی بازیگری یک بار برایت اتفاق میافتد و تو ده سال کار میکنی که باز آن لحظه اتفاق بیفتد. شاید واقعا در ده سال دفعات کمی این اتفاق بیفتد. خیلی وقتها مثل این صندلی که توی کادر است تو هم صرفا توی کادری، آن لحظه مال تو نیست. ولی یکهو لحظاتی هست که مال تو میشود و آنقدر لذتبخش و عجیب و باشکوه است، آنقدر یکی میشوی با همهی اطرافت که هی میروی تا آن را باز تجربه کنی.
ویژگی این لحظه چیست؟ از خودت رها میشوی؟
دولتشاهی: لحظهی خلق است. لحظهای که تو فکر میکنی همهچیز درست است. همهی سلولهایت درست است. همهی حسهایت درست است. همهچیز بهموقع و سرِ جاست. شاید نتوانم درست تعریفش کنم. مثلا در تئاتر توی همان تجربهی مشترکی که با امیررضا کوهستانی داشتیم من یک لحظه دارم که همیشه بهش فکر میکنم.
آنجا که با خواهرت حرف میزنی؟
دولتشاهی: خواهرم مرده است و من رو به تماشاچی میگویم: «من خواهرم رو دوست داشتم». فقط این جمله را میگویم. همیشه با خودم فکر میکنم وقتی همهچیز دارد درست پیش میرود، وقتی تو سر جایت هستی به لحاظ متن، به لحاظ کارگردانی و درک درستی از آن لحظه داری، پنجاه درصد ماجرا رفته جلو و دیگر فقط مانده یک ذره باهوش باشی. و خب من برای این لحظهها دلم میرود. برای این لحظههاست که اصلا بازیگرم. یا در سکانس پایانی فیلم شکاف است که یکهو فکر میکنم من بازیگرم و هیچ شغل دیگری نمیخواهم داشته باشم [میخندد].
چه چیزی حالت را بد میکند؟
دولتشاهی: مناسبات. یک چیزهایی را نمیفهمم. هنوز در این سن نمیفهمم مثلا آن لحظه تصمیم درست چیست، حرف درست چه بوده که من باید میزدم و نزدم. این سوءتفاهمها، این پیچیدگی روابط آدمها، اینها خیلی حال من را بد میکند. خیلی دوست داشتم که اینقدر همهچیز پیچیده نبود. سرراست بود همهچیز. خیلی دلم میخواست لزومی نداشت اصلا با خیلیها وارد دیالوگ شوم. دوست داشتم همدیگر را راحتتر میفهمیدیم. به جای اینکه اینقدر توضیح بدهیم خودمان را. یا توجیه کنیم.
چه چیزی میترساندت؟
دولتشاهی: اشتباه کردن. و آینده، وقتی خیلی بهش فکر میکنم.
یادم میآید خیلی قبلترها میگفتی تنهایی هم از آن چیزهایی است که نمیتوانی باهاش کنار بیایی.
دولتشاهی: [میخندد] آره، یادم است تو همیشه میگفتی تنهایی را دوست داری و من میگفتم نه من نمیتوانم. واقعیت این است که من وقتی با تنهایی مواجه شدم پیدایش کردم و الان برایم خیلی لذتبخش است. الان اگر نداشته باشمش خل میشوم.
اینکه فرصت داشته باشی با خودت باشی. پس تو هم الان...
دولتشاهی: بله الان مشکلی ندارم. [میخندد] حرفهامان کمکم دارد شبیه روانکاوی میشود.
من هیچوقت از تو نشنیدم بگویی «بدترین»، «بهترین». به «ترین» اعتقاد داری اصلا؟
دولتشاهی: نه. همه چیز برایم خیلی نسبی است. همهی جهان برایم نسبی است. متر و معیار مشخصی ندارم که همهچیز را با آن بسنجم.
این یک کم آینده را ترسناک میکند.
دولتشاهی: شاید. شاید مال همان است که از آینده میترسم. ولی فکر میکنم اینجوری منعطفتر هستم و راحتتر میتوانم اتفاقها را بپذیرم و کمتر حکم صادر کنم. شاید هم یک چیزی توی من هست که دوست دارم همینقدر انعطافپذیر باشم نسبت به جریانات.
این انعطافپذیری باعث نمیشود بترسی که اشتباه کنی یا چیزی را از دست بدهی؟
دولتشاهی: نه، چون به هر حال به یک چیزی اعتماد دارم و آن حال و هوایم است. همیشه به حس خودم بیشتر از هرچیزی رجوع میکنم.
چطور با فضای مجازی کنار میآیی؟ میپرسم چون میبینم حضور داری. مشکلی نداری با آن؟ هیچوقت فکر نکردی از این فضا بکنی؟
دولتشاهی: نه، فکر میکنم باید تحملش کنم. جزو همان قواعد بازی است که گفتم. بله چرا، از بعضی حرفها ناراحت که میشوم ولی خب حجمش اینقدر زیاد است که تأثیرش کم میشود بهتدریج. فکر میکنم قبلا آدمها راجع بهمان هر فکری میکردند نمیشنیدیم، زندگیمان را میکردیم. الان متأسفانه میشنویم.
ولی این قضاوت همیشه بوده به هر حال.
دولتشاهی: همیشه بوده، ولی الان یک تریبونی دارند که بگویندش. به نظرم بد هم نیست و شاید لازم است که همهی اینها را بگویند که یک ذره برایشان عادی شود. همانطور که ما همهی آنها را میشنویم تا برایمان عادی شود. شبیه یک بازخورد رسمی نیست برای من.
قضاوتِ دوـ سه خطی است. چه در مورد زندگی خصوصی چه مسائل هنری. الان خیلی از منتقدهای ما نقد نمینویسند بلکه در دوـ سه خط در یکی از این رسانههای مجازی تکلیف یک فیلم را روشن میکنند و متأسفانه تأثیر زیادی هم میگذارند.
دولتشاهی: آره. الان دیگر هیچکدام از این رسانههایی که برای تبلیغات وجود دارد، یا نقدها، به اندازهی تبلیغ خود مردم تأثیر ندارد. این مسئله باید پیش برود و به سطح آگاهتری برسد. من دیدهام که آدمها به هم میگویند این تئاتر را ببینیم، این تئاتر را نبینیم. این فیلم را ببینیم، این فیلم را نبینیم. الان در دنیا توئیتر برای فروش یک فیلم، خیلی مهمتر از هر رسانهی دیگر است. این جو کمتر تخصصی است. قدیم این انتخابها با تخصص انجام میشد ولی اتفاقی است که دارد میافتد و از پذیرفتن و انجام آن ناگزیریم. اینکه فضای مجازی را نفی کنی و از آن کنار بکشی، معنایش این نیست که وجود ندارد. آن دارد کار خودش را میکند و تو فقط داری فرصت شناخت آن را از دست میدهی.
مشکل من این است که وقتی منتقدی یک صفحه نقد مینویسد، تو میخوانی و بر اساس تحلیل طرف تصمیم میگیری که آیا این فیلم یا کتاب خوب است یا بد. لزوما حرفهای او را کامل قبول نمیکنی. اما وقتی در دوـ سه خط نوشته میشود، مثل جایزههای خیلی از جشنوارههاست که چند نفر آدم تصمیم میگیرند این آدم جایزه را بگیرد و آنیکی نگیرد. بعد عدهی زیادی پشت آن آدم راه میافتند در حالی که شاید آن آدم اصلا آن جایگاه را نداشته باشد.
دولتشاهی: متوجهم. اما از طرفی هم فکر میکنم که این اتفاق دارد میافتد، چه تو جزو آن باشی، چه نباشی. اینکه محدودیت کلمه وجود دارد. آدمها دیگر یک صفحه نمیخوانند. خیلی هم عجیب است اما در چهار خط تصمیم میگیرند. پس ما باید فرمولی پیدا کنیم که در چهار خط بهتر از خودمان دفاع کنیم. یا در سی کلمه مانیفستمان را دقیقتر بگوییم. تو از صبح مینشینی، این صفحه را بالاپایین میکنی و با حجم وسیعی از اطلاعات مواجه میشوی که خب جنس تمرکزت را عوض میکند. فیلمهای یکدقیقهای، جملههای کوتاه و... آدم باید با این شیوه آشنا باشد که بتواند از پسش بربیاید.
مسئلهای که این روزها به آن فکر میکنی چیست؟ من خیلی به آلودگی هوا، به «وارونگی» فکر میکنم. تو چطور؟
دولتشاهی: من هم به وارونگی فکر میکنم... بگویم که من فیلم وارونگی را خیلی دوست دارم. برای من خیلی بازی سختی بوده. ریزهکاری زیاد داشت. بازیاش روی مرز باریکی بود. نگه داشتن اندازهاش خیلی سخت بود. من حرف فیلم را هم دوست دارم. سادگی و بدون جنجال بودنش را دوست دارم. اینکه اتفاقهای عجیبی در آن نمیافتد، کشمکشهای غریبی ندارد.
تجربهی کار با بهنام بهزادی چطور بود؟
دولتشاهی: یک ذره دیکتاتور است که برای من خیلی خوب بود. خیلی به من سخت گرفت. من هم خودم را آماده کرده بودم که کاری را که او میخواهد انجام بدهم. خودش به این کاراکتر نیلوفر یک دلبستگیای داشت. برای همین خیلی دقیق میدانست چهجور آدمی است. کار من فقط این بود که خوب گوش بدهم. تمام تلاشم را میکردم. یک جور دقتی داشت که من خیلی کیف میکردم که دارد با این دقت چیزی را که میخواهد پیدا میکند. مثلا خیلی جاها بیشتر بازی میکردم، نه به معنای خیلی غلوشده، بلکه در ابعادی خارج از ابعاد فیلم. ولی خب برای من لحظهی مهمی بود در بازیام که او آن را نمیخواست. و تو خیلی باید از خودخواهیات کم میکردی تا به چیزی که او میخواست نزدیک شوی. الان میفهمم که چقدر کمک کرد به اینکه چهرهی متفاوتی از خودم ببینم.
و در آخر، به هنرجویانت در مدرسهی بازیگری چه درس میدهی؟ کلاس تو چه کمکی به آنها میکند؟
دولتشاهی: اسم کلاس من «بازیهای خلاق» است. اوایل فکر میکردم کمکی نمیکنم. ولی پایان ترم قبل که بچهها اجراهای تکنفره انجام دادند دیدم در مقایسه با روز اولی که آمده بودند، پروسهی عجیبی را طی کرده اند. همهی آنها بلااستثنا با اعتماد به نفستر شدهاند، راحتتر حرف میزنند، قشنگتر راه میروند. برای من خیلی مهم بود که خودشان را بیشتر دوست داشته باشند. مهم نیست که بعدها چه شغلی داشته باشند. چون در هر شغلی که باشند، این صلحی که بتوانند با خودشان داشته باشند بهشان کمک میکند. اینکه خودشان را دوست داشته باشند، اینکه کیف کنند... من سعی کردم روی اینها کار کنم.
منبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: کارگردانان سینمای ایران بازیگران سینما و تلویزیون ایران سحر دولتشاهی سینمای ایران ترانه علیدوستی فکر می کنم سحر دولتشاهی دلم می خواهد داشته باشند دوست داشتم سعی می کنم فکر می کنی تا جایی برای همین خیلی دوست دوست دارم تا مدت ها یادم هست اتفاق ها برای من هنوز هم همه چیز هیچ وقت آن لحظه تجربه ی من خیلی ی بازی وقت ها من هست یک ذره آن قدر آدم ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۶۱۰۲۴۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
حسینی: پرسپولیس را بردیم ولی اتفاق خاصی نیفتاده
به گزارش "ورزش سه"، سید مجتبی حسینی، سرمربی تیم فوتبال آلومینیوم اراک، در نشست خبری پس از بازی مقابل پرسپولیس گفت: همانطور که ملاحظه کردید بازی خیلی جذاب و خوبی از آب درامد. چیزی که خیلی ما را خوشحال کرده است فقط بحث صعود تیم ما به هشت تا نیست چون حذفی تا قهرمان نشوی، سودی ندارد. ما خوشحالیم به هشت تا تیم آمدیم. دو مسئله ما را خیلی خوشحال کرد، یکی شکل بازی تیممان است که واقعا خیلی شکیل و زیبا بازی میکنند و سعی میکنند فارغ از نتیجه فوتبال خیلی خوبی ارائه بدهند، دوم خوشحالی هواداران و مردم خوب اراک است.
او ادامه داد: درمورد بازی هم همانطور که دیدید هر دو تیم فوتبال خوبی انجام دادند و ما واقعا در دو غافلگیری دو گل خوردیم ولی به بچهها ایمان داشتیم و علیرغم باخت در دو بازی گذشته لیگ که حقمان هم نبود، میدانستیم یک جایی این داستان قطع میشود و خوشبختانه موقعش این بازی بود و بچهها توانستند با یک نیمه دوم خیلی خوب و خیلی مسلط بازی را برگرداندد.
حسینی در مورد وفتهای اضافه گفت: در وقت اضافه در غافلگیری بازی را عقب افتادیم و باز هم بچهها توانستند فوتبال خوبی ارائه بدهند. تعویضهایمان در این بازی خوب و اثرگذار بودند. خدا را شکر توانستیم از این مرحله و از این حریف سرسخت عبور کنیم اما بچههای ما باید بدانند که مسئله اصلی الان ما لیگ است. حذفی را فعلا به هشت تیم رفتیم و اتفاق خاصی نیفتاده است.
او در مورد هواداران اراکی گفت: اتفاق خاص این است که تیممان خوب بازی میکند و هوادارانمان از این قضیه خوشحالند. جا دارد از هواداران خوب و خونگرممان که ما را در روزهای سخت تنها نگذاشتند و به ما دلگرمی میدادند تشکر کنم و این برد خیلی خوب را به همه مردم اراک و کارگران زحمتکش آلومینیوم تبریک میگویم و این برد را تقدیم میکنم.
او درباره دو کامبک تیمش و القای حس نباختن به تیم گفت: ما به این بچهها و کاری که شده است ایمان داریم. ما نیم فصل دوم تا این لحظه به نسبت نیم فصل اول امتیاز کمتری جمع کردیم اما نوع فوتبالمان در نیم فصل دوم بهتر بوده است. متاسفانه ما در نیم فصل دوم فقط چهار پنج گل در وقتهای اضافه خوردهایم، چه وقت اضافه پایان بازی و چه وقت اضافه پایان نیمه اول. من میدانستم کار خوب یک روزی جواب میدهد. امیدوارم این بازی یک شروع باشد برای تیم اراک که هم بتواند خوب بازی کند و هم خوب نتیجه بگیرد. یعنی فوتبال خوبش همراه با نتیجه باشد. بچههای ما بایستی بدانند و به این بلوغ برسند که نا فعلا فقط به هشت تا تیم رفتیم.
او ادامه داد: قضیه حذفی را باید کنار بگذاریم و تمام فکر و ذکرمان لیگ باشد و جایگاهمان را بهتر کنیم که انشالله به امید خدا امسال را با یک نتیجه خوب تمام کنیم.
حسینی درباره حو غالب ورزشگاه که در دست هواداران پرسپولیس بود گفت: هواداران ما همیشه سعی کردند به ما انرژی خوب بدهند. به هر شکل دو تیم استقلال و پرسپولیس در شهرستانها طرفداران خودشان را دارند اما جو استادیوم بسیار جو خوبی بود و اتمسفر خوبی داشت. من خیلی خوشحالم که این بازی واقعا بازی هیجانانگیزی شد، علاوه براینکه کیفیت خوبی داشت و صحنهخای زیادی داشت از نظر خلق موقعیت و ۸ گلی که رد و بدل شد، خیلی خوشحالم که مردم از این قضیه لذت بردند و در نهایت هم برنده ما شدیم.
او درمورد محرومیت ورود بانوان هوادار به استادیوم گفت: انشالله که ما بتوانیم مقررات را رعایت کنیم و به هرشکل ورود بانوان عزیز خودش یک اتفاق خوبی بود. امیدوارم کسی وارد حاشیه نشود و تمام این عزیزان چه بانوان و چه آقایان بتوانند از فوتبال خوبی که در شهرشان انجام میشود لذت ببرند و یک تفریح سالم داشته باشند.
حسینی کامبک این بازی را با بازی گذشته تیمش با استقلال اینطور مقایسه کرد: هربازی شرایط خودش را دارد. ما مدل فوتبالمان تغییر کرده و مدل فوتبالمان فوتبال خوبی شده است. اگر یادتان باشد نیمه دوم بازی با استقلال هم کل بازی دست ما بود و به هر شکل اتفاقات در فوتبال است و اگر آن توپ در ثانیه آخر با سر جبیره به گل رفته بود ما دوباره کامبک میزدیم که در آن بازی اتفاق نیفتاد و خوشبختانه در این بازی اتفاق افتاد.